شماره ی هشت

هشت نمادی است از انسانهایی که از متناهی به سمت نا متناهی می روند

شماره ی هشت

هشت نمادی است از انسانهایی که از متناهی به سمت نا متناهی می روند

cafe' 00013

برای ثبت در تاریخ- 

صادق هدایت در ۱۹ فروردین سال ۱۳۳۰ در پاریس و در ساعت ۱۰ و ۵۰ دقیقه صبح خودکشی کرد. آرامگاه وی در گورستان پرلاشز پاریس واقع است.

cafe' 00011

از صدای جاروی رفتگر شهرداری شیفت شب، بدجوری زاری می بارد... 

cafe' 00009

نمیدونم که تو کدوم تقاطع و جاده و بزرگراه گیر کردم،‌ که از هر مسیری میرم،‌ بازم با تو و خاطراتت تصادف می کنم...
هوا سنگینه ولی نمیدونم چرا بارون نمیاد...

cafe' 00008

ای کاش که جای آرمیدن بودی...
یا این ره دور را رسیدن بودی... 

cafe' 00006

نمیدونم کجا و از کی خوندم که فرموده بود "بزرگترین و عیان ترین عیب بر دنیا همین بس که بی وفاست"

cafe' 00004

خیلی جاها شنیدم که میگن شکست پلی است برای رسیدن به پیروزی...اما منم خیلی وقتا دوست دارم بدونم که حکم پل نوردهایی که در حسرت پیروزی، آخر روی پل میمیرن چیه؟؟؟  

دلم نمک گیر پاییز شده ست در این هوای بهاری...

cafe' 00003

پست سوم معمولاً مثل مادرزن سلام عروس دامادا میمونه...خیلی زوده اگه بخوام شروع کنم به نوشتن اینکه «بستر من صدف خالی یک تنهایی است؛ و تو چون مروارید؛ گردن آویز کسان دگری»...تصمیمم اینه که اینجا طور دیگه ای بنویسم...شاید فقط از ژانرای عشقولانه نوشتم...چون به نظرم یکی از بهترین کارها کشف کردن مانیفست آدمهاست که این روزا از روی فرمولای نجومی مثل تعداد خوابهای چپندر قیچیشان ضربدر تعداد قدمهای تنهاییشان به علاوه تعداد خوابهایی که جرئت تعریف کردنشان را دارند بدست می آید...اینه که خیلی روزا ناکوک میشم و فنرهام از توی گوشام میزنه بیرون می بینم که چقدر عاشقم...
عاشق آدماییم که توی توضیحات وبلاگشون مینویسن این وبسایت...
عاشق آدماییم که وبلاگ را محلی برای واگشایی عقده های حاصل از واپس زدگی میل جن.سی و شکستن تابوهای پایین تنه ای یافته اند...
عاشق آدماییم که شخص دوم زندگیشان از کامنتدونی وبلاگشان سبز میشود...
عاشق آدماییم که دو نفره وبلاگ می نویسند اما هیچگاه اثری از نویسنده ی دوم نیست...
عاشق آدماییم که از طریق وبلاگ کسب درآمد می کنند...
...

cafe' 00002

خوب که فکر میکنم احساس میکنم که من یا مادر زادی فضولم (که البته این درست نیست) یا اینکه ژانر بسیاری از آدما به گونه ایه که ناگهان احساسات اون طرفی آدم رو بدجوری مثه آهنربا میکشه سمت خودش...بعد از سهمیه بندی شدن بنزین کمتر یادم میاد کسی رو توی پمپ بنزین دیده باشم که بنزین از باکش سر ریز کنه!!! اما این اتفاق نادر دیروز برای من افتاد و تنها دلیلشم این بود که دقیقاً در مقابلم یه آقایی با حدود نیم کیلو سبیل خیلی بی اِبا رو به ملت واسده بود و داشت ما.ملش رو میخاروند...عاشق مرداییم که مردونگیشون خلاصه میشه توی همین قسمت...
عاشق مرداییم که قبل از اینکه خودشون وارد بشن بوی عرق تن یا باقالی پاهاشون میاد...
عاشق مرداییم که قبل از اینکه وارد بشن، صدای داد زدن و فحش دادنشون میاد...
عاشق مرداییم که هنوز غذا از گلوشون پایین نرفته، با صدای بلند آروغ میزنن تو گوشِت...
عاشق مرداییم که وقتی میخوان برن دستشویی با صدای بلند به اطلاع همه میرسونن...
عاشق مرداییم که بوی سیگار دهنشون به این دلیله که دوستشون سیگار میکشیده نه ایشون...
عاشق مرداییم که هر نقطه از خیابون که اجابت مزاج بگیرن، کارشون رو انجام میدن...
و هزاران هزار عشق مردونه ی دیگر