شماره ی هشت

هشت نمادی است از انسانهایی که از متناهی به سمت نا متناهی می روند

شماره ی هشت

هشت نمادی است از انسانهایی که از متناهی به سمت نا متناهی می روند

cafe' 00014

زمان: دیروز ساعت نوزده و چهل و هشت دقیقه
مکان: در ادامه ی مسیر خروج از فروشگاه، قدم زنان به پل همت در خیابان شریعتی می رسم
هدف: سوار شدن به تاکسی برای رفتن به آریاشهر 

اصلاً از قدیم در مورد این خاله ی ما یه حرف در آوردن که دیروز برای من تبدیل به یقین شد...یا به کسی شام و ناهار نمیده، یا اگه بده یه بلایی سر طرف میاد...
بارون میاد طوری که احساس میکنم این لوله سد طالقان که اخبار گفت ترکیده، دقیقاْ رو سر من ترکیده...لباس زیر و رو نمونده بود برامون...حتی محتویات داخل کیف هم خیس شده بود و من هم در آرمانشهر خود سِیر میکردم و منتظر تاکسی ایستاده بودم...
تنها نیستم...هم جلوتر و هم عقب تر از من چند تا دختره این شکلی وایسادن...یه ماشین میاد و یکیشونو سوار میکنه و منم میدوم سمت ماشینه که منم سوار کنه اما یارو محل نمیده... 

برای اولین بار آرزو میکنم که کاش منم دختر بودم تا یکی از این آدمایی که چیز به خیر دارن میومد و منم سوار میشدم و هوای دو نفره رو برای منم دو نفره میکرد... 

ساعت حدودای بیست و سه میرسم منزل خاله جان و همه شامشونو خوردن...